loading...
اخلاق در قران
محمد امین تاجداریان بازدید : 5 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)


مسائل اخلاقى در هر زمان از اهمیت فوق‏العاده‏اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهمیت ویژه‏اى دارد، زیرا:

1- از یك سو عوامل و انگیزه‏هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بیشتر است و اگر در گذشته براى تهیه مقدمات بسیارى از مفاسد اخلاقى هزینه‏ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پیشرفت صنایع بشرى همه چیز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!

2- از سوى دیگر، با توجه به این كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقیاسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى‏گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى‏گیرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى دیگر به كمك فیلمهاى مبتذلى كه از ماهواره‏ها در سراسر دنیا منتشر مى‏شود و اخیرا كه به بركت «اینترنت‏» هرگونه اطلاعات مضر در اختیار تمام مردم دنیا قرار مى‏گیرد، مفاسد اخلاقى بسیار گسترش پیدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پیش مى‏رود تا آنجا كه صداى بنیانگذاران مفاسد اخلاقى نیز درآمده است.

اگر در گذشته تولید مواد مخدر در یك نقطه، یك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى‏كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنیا كشیده مى‏شود.

3- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفید و سازنده در زمینه‏هاى مختلف پزشكى و صنایع و شؤون دیگر حیات بشرى گسترش فوق‏العاده‏اى پیدا كرده، علوم شیطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غیرانسانى و غیراخلاقى نیز به مراتب گسترده‏تر از سابق شده است‏به گونه‏اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى‏دهد از طرق مرموزتر و پیچیده‏تر و گاه ساده‏تر و آسانتر به مقصود خود برسند.

در چنین شرایطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى‏تر به نظر مى‏رسد و هرگاه نسبت‏به آن كوتاهى شود فاجعه یا فاجعه‏هایى در انتظار است.

اندیشمندان دلسوز و عالمان آگاه باید همگى دست‏به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنیاى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده یا غیر ضرورى دانسته‏اند و بعضى دیگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سیاسى‏اش برساند اخلاق شمرده‏اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گیرند.

خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظیمى مثل قرآن مجید در دست داریم كه مملو است از بحثهاى عمیق اخلاقى كه در هیچ منبع دینى دیگرى در جهان یافت نمى‏شود.

گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسیر قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى‏دانیم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن‏» به سبك تفسیر موضوعى كه این مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسیر موضوعى مورد توجه قرار دهد، تالیف نیافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.

لذا بر این شدیم كه بعد از پایان دروه اول پیام قرآن كه پیرامون معارف و عقاید اسلامى به سبك تفسیر موضوعى بحث مى‏كرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجید به عنوان دوره دوم پیام قرآن برویم.

بحمدالله این كار انجام شد و مجموعه این مباحث در دو مجلد تهیه شد كه مجلد اول در كلیات مسائل اخلاقى بحث مى‏كند و اكنون در دسترس شماست ولى مى‏توان از آن به عنوان یك متن جامع درسى نیز استفاده كرد، و جلد دوم پیرامون جزئیات مباحث اخلاقى و مصادیق آن بطور گسترده بحث مى‏كند كه بحمدالله قسمت عمده آن آماده براى چاپ است.

امیدواریم این گام دیگر در طریق استفاده از قرآن مجید در حل مشكلات زندگى انسانها، مورد قبول خداوند متعال و ذخیره یوم‏المعاد قرار گیرد و اگر كاستیهایى در آن است‏با تذكر صاحبنظران تكمیل گردد

محمد امین تاجداریان بازدید : 3 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)

مراد از اخلاق بین الملل چگونگى رفتار و برخورد یک جامعه ى اسلامى با جامعه اى است که اعتقادى به اسلام ندارد. در برقرارى روابط با جوامع غیر اسلامى باید بدانیم که طرف مقابل ما از کدام یک از گروه هاى غیر اسلامى است. غیر مسلمانان را مى توان به طور کلى به دو دسته تقسیم کرد:

1. کفار محارب: جوامعى که حقوق مسلمانان را محترم نمى شمارند و درصدد نابودى مسلمانان و براندازى اسلام هستند.

2. کفار غیرمحارب: جوامعى که مسلمان نیستند، اما حقوق مسلمانان را محترم مى شمارند.

بحث ما درباره ى روابط با کفار غیرمحارب است. بعضى از مسائل اخلاقى و حسن و قبح ها را عقل، با صرف نظر از شرع و دین درک مى کند و دستور دین اسلام در این امور، ارشادى است. در این مختصر به بعضى از این امور اشاره مى شود:

1. عدالت و احترام متقابل:

این مسئله یکى از مسائل انسانى و عقلى و جزء حقوق بین الملل است. رابطه ى بین انسان ها از هر ملت و مذهبى، باید بر اساس عدالت و احترام متقابل باشد. از آن جا که این مسئله یک اصل اساسى و قانون کلى است، اسلام به تمام افراد باایمان فرمان مى دهد که به عدالت قیام کنند:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ)[1]; اى کسانى که ایمان آورده اید، قسط و داد را برپاى دارید.

کلمه «قوّام» در این آیه صیغه ى مبالغه است که به معناى بسیار قیام کننده است; یعنى باید در هر حال و در هر کار و در هر عصر و زمانى به عدالت قیام کنید.

امیرالمؤمنین(علیه السلام)رمز پیروزى را اجراى عدالت مى داند و مى فرماید:

اجعل الدین کهفک و العدل سیفک تنجح من کل سوء و تظفر على کل عدو;[2]دین را پناهگاه خود ساز و عدالت را به جاى شمشیر به کار بر، تا از هرگونه پیشامدى آسوده شوى و بر هر گونه دشمنى پیروز آیى.

عدالت با دشمن:

در قرآن با صراحت از ظلم کردن حتى نسبت به دشمن منع شده است:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئانُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى)[3]; اى کسانى که ایمان آورده اید، براى خدا برپا باشید و به عدالت گواهى بدهید. دشمنى گروهى وادارتان نکند که عدل و داد نکنید، عدالت را پیشه سازید که به تقوا نزدیک تر است.

این آیه ى شریفه به یکى از عوامل انحراف از عدالت اشاره مى کند و به مسلمانان مى گوید که نباید کینه ها و عداوت ها و تصفیه حساب هاى شخصى مانع اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق دیگران گردد; زیرا عدالت از همه ى این ها بالاتر است.[4]

مرحوم طبرسى در ذیل این آیه مى گوید: معناى آیه این است که اى مؤمنان، با دوست و دشمن عادلانه رفتار کنید.[5] على(علیه السلام)به امام حسین(علیه السلام) دستور مى دهد:

بالعدل على الصدیق و العدو;[6] با دوست و دشمن به عدالت رفتار کن.

همچنین خداوند مى فرماید:

(لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ);[7] خدا شما را از دوستى آنان که با شما در دین قتال و دشمنى نکرده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند نهى نمى کند تا بیزارى از آنها بجویید; بلکه با آنها با عدالت و انصاف رفتار کنید که خداوند مردم با عدل و داد را بسیار دوست دارد.

و در مقابل نیز مى فرماید:

(إِنَّما یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ)[8]; خداوند شما را از دوستى با کسانى که با شما عناد مىورزند و مى جنگند و شما را از وطنتان اخراج کرده اند و یا در این راه کمک کرده اند، بازمى دارد، دوست داران آنها ستمگران اند.

عدالت در حق اقلیت ها:

در اسلام آن قدر به رعایت حقوق مخالفین و اقلیت ها اهتمام شده است که اگر کسى از اهل ذمه کارى را انجام دهد که از نظر اسلام خلاف است ولى در شرع خودشان خلاف نیست، به شرط آن که تظاهر به آن نکند، تحت تعقیب قرار نمى گیرد; ولى اگر کارى که در شرع خودشان هم حرام است، انجام دهد، قاضى حق دارد او را محاکمه کند یا به ملت خودشان تحویل دهد تا طبق موازین خودشان محاکمه شود:

(فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ);[9] اگر از اهل کتاب کسانى براى رفع مرافعه پیش تو آمدند، پس حکم کن میان آنها، یا این که از آنها اعراض کن.

حضرت على(علیه السلام) در سر راه خود پیرمردى نصرانى را دید که گدایى مى کرد، فرمود:

استعملتموه حتى اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال;[10] در جوانى از او کار کشیدید، آن گاه که پیر شد او را به حال خود واگذاشته اید! هزینه اش را از بیت المال بپردازید.

عدالت در جنگ:

حتى جنگ هم نباید تبدیل به انتقام و اسراف شود;

(وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ);[11] در راه خدا با کسانى که با شما مى جنگند بجنگید، ولى از اندازه در نگذرید; زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.

علامه طباطبایى(رحمه الله) در ذیل این آیه مى فرماید: نهى (لاتعتدوا) مطلق است و شامل هر عملى مى شود که عنوان تجاوز بر آن صادق باشد; مثل جنگ قبل از پیشنهاد مصالحه بر سر حق، جنگ ابتدایى، قتل زنان و کودکان و جنگ قبل از اعلان جنگ با دشمن.[12]

2. عهد و میثاق

یکى دیگر از مسائل اخلاق بین الملل، عهد و میثاق است. وفاى به عهد و میثاق جزء امور عقلى است; یعنى جزء امورى است که عقل انسان حسن آن را درک مى کند و نیازى به راهنمایى خارجى ندارد و اگر اسلام به آن دستور مى دهد، حکم مولوى نیست، بلکه ارشاد به حکم عقل است; لذا این مسأله یک مسأله ى انسانى و همگانى است و تمام ملت ها احترام به عهد و میثاق را تحسین و نقض پیمان را تقبیح مى نمایند. امیر المؤمنین(علیه السلام) در نامه ى خود به مالک اشتر مى نویسد:

همه ى مردم جهان با تمام اختلافاتى که در افکار و تمایلات دارند، در آن (وفاى به عهد) اتفاق نظر دارند، تا آن جا که مشرکین زمان جاهلیت به عهد و پیمانى که با مسلمانان داشتند وفادار بودند; زیرا آینده ى ناگوار پیمان شکنى را آزمودند، پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن.[13]

به خاطر این که عهد و میثاق جزء امور انسانى است، خداوند مى فرماید:

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ... الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّة وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ)[14]; به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا... کسانى هستند که با آنها پیمان بستى، سپس هر بار عهد و پیمان خود را مى شکنند و پرهیز ندارند.

از این آیه کاملاً معلوم مى شود که پیمان شکنى با انسانیت انسان سازگار نیست; چون فرمود بدترین جنبندگان این گونه اند. عهد و میثاق گاهى بین چند نفر، گاه بین چند گروه و گاهى هم بین چند جامعه است که اصطلاحاً به آن معاهده نیز گفته مى شود; مانند پیمان جامعه ى اسلامى با دولت ها و ملت هاى دیگر که این خود انواع مختلفى دارد: معاهده ى ترک مخاصمه و آتش بس، معاهده ى صلح، معاهده ى همکارى سیاسى، اقتصادى، نظامى و...; لذا خداوند مى فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)[15]; اى کسانى که ایمان آورده اید، به پیمان ها و قراردادها وفا کنید.

کلمه ى «عقود» جمعى است که بر سر آن «ال» آمده است که افاده ى عموم و شمول مى کند; لذا این آیه دلیلى است بر وجوب وفا به تمام عهدها و پیمان ها، اعم از سیاسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى، فردى و گروهى، و عهد و پیمان هایى که بین مسلمانان و غیر مسلمانان منعقد مى شود.

وفاى به عهد حتى با دشمن:

چون وفاى به عهد جزء امور انسانى و عقلایى است، خداوند به مسلمین دستور مى دهد که اگر با گروهى از مشرکین که عهدشکن نیستند پیمان بستید، به آن پاى بند باشید:

(إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ);[16] مگر کسانى از مشرکین که با آنها عهد بستید و چیزى از آن را در حق شما فروگذار نکردند و احدى را بر ضد شما تقویت ننمودند; پس پیمان آنها را تا پایان مدتشان محترم شمارید.

على(علیه السلام) در نامه ى خود به مالک اشتر مى فرماید:

و ان عقدت بینک و بین عدوک عقدة او البسته منک ذمة فَحُط عهدک بالوفاء وَ ارعَ ذمتک بالامانة;[17] حال اگر پیمانى بین تو و دشمن منعقد شد یا در پناه خود او را امان دادى به عهد خویش وفادار باش و به آنچه برعهده گرفتى امانت دار باش.

مدت وفاى به عهد:

شرط اصلى لزوم وفاى به عهد و پیمان این است که التزام دو طرفى باشد; اما اگر یک طرف آن را نقض کرد یا در صدد توطئه و نقض عهد بود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نیست:

(وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواء إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ);[18] اگر از گروهى خوف آن داشتى که در پیمان خیانت کنند، یکسره پیمان را لغو کن و به آنان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهى کرد، همانا خداوند خائنان را دوست ندارد.

پس اگر در جایى قرائنى یافت شود بر این که دشمن درصدد توطئه و هجوم است، باید پیش دستى کرد و پیمان را تا زمانى که بیم توطئه نباشد لغو کرد.

3. اداى امانت

یکى دیگر از مسائل اخلاق بین الملل، اداى امانت است. این مسأله مختص به مسلمانان نیست، بلکه تمام ملل و ادیان آن را قبول دارند و اگر کسى آن را رعایت نکند مورد مؤاخذه واقع مى شود و این موضوع جزء مستقلات عقلیه است; یعنى عقل بدون کمک وحى آن را درک مى کند:

(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها);[19] خدا به شما فرمان مى دهد که امانت ها را به صاحبشان بازگردانید.

امانت معناى وسیعى دارد و هرگونه سرمایه ى مادى و معنوى را در تمام شئون زندگى اجتماعى، سیاسى و اخلاقى شامل مى شود و طبق آیه ى فوق، در هیچ امانتى نسبت به هیچ کس نباید خیانت کرد و، در حقیقت، این مسأله جزو حقوق بشر حساب مى شود. در شأن نزول آیه ى فوق آمده است: زمانى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مکه را فتح کرد، عثمان بن طلحه را که کلیددار کعبه بود احضار کرد و کلید را از او گرفت، تا درون کعبه را از وجود بتها پاک سازد. عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از انجام این مقصود تقاضا کرد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با تحویل کلید کعبه به او، مقام کلیددارى بیت الله را که در میان عرب یک مقام برجسته بود، به او بسپرد; ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، برخلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانه ى خدا از لوث بت ها، در حالى که آیه ى (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) را تلاوت مى نمود در خانه را بست و کلید را به عثمان بن طلحه داد.[20]

خداوند در کنار امر به اداى امانت، از خیانت در امانت هم نهى فرموده است:

(وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ);[21] در امانت هاى خود خیانت روا مدارید.

حتى خداوند عده اى از اهل کتاب را به خاطر این که اداى امانت مى کنند، مى ستاید و عده اى را که در امانت خیانت مى کنند نکوهش مى کند:

(وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینار لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً);[22] بعضى از اهل کتاب اگر ثروت زیادى را به رسم امانت به آنها بدهى، به موقع آن را پس خواهند داد و بعضى دیگر، حتى اگر یک دینار به آنها بسپارى از اداى آن سرباز مى زنند، مگر این که در برابر آنها توانایى و قدرت داشته باشى.

اهمّیّت اداى امانت به حدى است که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:

ان ضارب على بالسیف و قاتله لو ائتمنى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت منه لادیت الیه الامانة;[23] اگر قاتل على امانتى پیش من مى گذاشت و یا از من نصیحتى مى خواست و یا با من مشورت مى کرد و من آمادگى خود را اعلام مى داشتم، قطعاً حق امانت را ادا مى کردم.

اخلاق قرآن با اخلاق سکولار چه تفاوتى دارد؟

حسن رضا رضایى

اخلاق مقوله اى است که نمى توان آن را بدون جهان بینى تعریف کرد. بین جهان بینى و علم اخلاق تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد; زیرا از یک سو اخلاقیات، علم جزئى است و زیر پوشش «علم کلى» (جهان بینى) قرار دارد; لذا اخلاق در سکولاریسم، فرق زیادى با اخلاق در قرآن دارد. براى این که با موضوع بهتر آشنا شویم، لازم است به بررسى واژه ها بپردازیم.

اخلاق

اخلاق جمع «خُلْق» (بر وزن قُفْل) و «خُلُقْ» (بر وزن اُفُقْ) است. این دو واژه در اصل به یک ریشه بازمى گردند. «خُلُقْ» به معناى هیئت و شکل و صورتى است که انسان با چشم مى بیند و «خُلُقْ» به معناى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى شود;[24]بنابراین مى توان گفت: اخلاق، مجموعه ى صفات روحى و باطنى است[25] که انسان را به کمال مطلوب و سعادت مى رساند.[26]

علم اخلاق

علم اخلاق علمى است که صفات نفسانى خوب و بد و اعمال و رفتار اختیارى مناسب با آنها را معرفى مى کند و شیوه ى تحصیل صفات نفسانى خوب و انجام اعمال پسندیده و دورى از صفات نفسانى بد و اعمال ناپسند را نشان مى دهد.[27]

سکولار

واژه ى سکولار (Seculais) لاتینى است و از «Seculum» گرفته شده که به معناى دنیا یا گیتى در برابر مینو است و در زبان عربى به «علمانیه» به معناى عِلم گرایى و عقلانیت ترجمه شده است و برخى هم آن را مشتق از «عالَم» مى دانند، به معناى دنیاگرایى یا گیتى گرایى. جامعه ى سکولار به معناى جامعه ى عارى از دین، پیرو عقلانیت، اباحى گرى و تساهل، خرد جمعى و... است.[28] به عبارت دیگر، مى توان دیدگاه سکولار را به چند صورت تنظیم کرد:

الف) لازم است جامعه بر اساس علم و عقلانیت تدبیر شود، نه ماوراء طبیعت و وحى;

ب) دین صرفاً بعد شخصى و فردى دارد; امّا اداره ى حکومت و سیاست و اخلاق جامعه از طریق علم و عقلانیت است و بس;

ج) سکولاریسم به حاکمیت مردم اعتقاد دارد، نه خدا;

د) اصول سکولاریسم، تقدس زدایى است و هیچ کس را داراى قداست نمى داند;[29]

هـ) مبانى سکولاریسم، عقل گرایى، علم گرایى و انسان گرایى است.[30]

ویژگى ها و تفاوت هاى اخلاق سکولار و اخلاق قرآنى

اشخاصى هم چون لوتر و کالون با طرح نظامى اخلاقى که در آن نداى وجدان را منشأ فعل اخلاقى دانسته اند، زمینه هاى جدایى دین از اخلاق و سیاست را فراهم کردند. کالون در سال 1541 پیش نویس قانونى را به کلیسا ارائه داد که در آن به تفکیک فعالیت هاى دینى از حکومت پرداخت;[31] حال آن که قرآن مسئله ى اخلاق را جزو اهداف اصیل نبوت عامه مى شمارد و زندگى انسان در سایه ى اخلاق را زندگى سعادتمند، و زندگى بدون اخلاق را خاسر و متضرر مى داند.[32]

براى این که بهتر به ویژگى ها و تفاوت هاى اخلاق سکولار و اخلاق قرآن آشنا شویم، به بررسى آن دو مى پردازیم:

الف) پیشتوانه ى اخلاق در مکتب سکولار و دین مبین اسلام

پشتوانه ى اخلاق در مکتب سکولار، وجدان بشرى و عقل مردم است که ملاک خیرو شر و خوبى و بدى اند، نه اوامر الهى و کتب آسمانى;[33] به عبارت دیگر، تفکر سکولار یعنى تبیین مستقل امور اخلاقى و طبیعى، بدون توسل به حضور خداوند.[34]

از دیدگاه قرآن، وجود عقل و وجدان یک واقعیت است و مى تواند در حد خود انگیزه ى مطلوبى براى نیل به تربیت نفوس و فضایل اخلاقى باشد، ولى این پشتوانه داراى کاستى هایى است; از جمله این که وجدان را مى توان فریب داد; وجدان با تکرار بدى ها و زشتى ها تدریجاً به آن خو مى گیرد و تغییر رنگ مى دهد و گاه به کلى حساسیت خود را از دست مى دهد یا تبدیل به ضد ارزش مى شود; وجدان یا عقل عملى با تمام قداست و اهمیتى که دارد، مانند عقل نظرى خطاپذیر است و هرگز نمى توان تنها بر آنها تکیه کرد، بلکه پشتوانه هاى قوى ترى لازم است که نه فریفته شود و نه خطا کند.[35]

تنها انگیزه ى نیرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و کاستى ها، براى مسائل اخلاقى، انگیزه ى الهى است که از منبع وحى سرچشمه مى گیرد. در این جا معلم اخلاق ذات اقدس خداوند است: (الرّحمن، علّم القرآن).[36]

علاوه بر آن، عقل از شناخت تمامى حقایق غیبى و ارتباط دنیا و آخرت ناتوان است و هم چنین داراى قواى کلى نگر است و توان تشخیص مسائل جزئى را ندارد.[37]

ب) انسان داراى حق یا مکلّف

اخلاق سکولار بر این نکته استوار است که انسان ها داراى حق و در پى تحصیل حق هستند، نه مکلف; و انسان سکولار از طریق علم، عقل و تدبیر، در راه کسب حقوق خویش است.[38]

در قرآن کریم و سنت معصومین(علیهم السلام) باید و نباید و هست و نیست کاملاً محسوس است. آنان هم از راه هست و نیست هشدار تلویحى داده و تهدید ضمنى کرده و گفته اند: انجام این کار پایانش هلاکت و شقاوت و نتیجه ى آن کار، حیات و سعادت است، و هم دستورهاى تحریمى یا ایجابى (باید و نباید) داده اند.

این طور نیست که بین باید و نباید و هست و نیست، هیچ گونه پیوستگى برقرار نباشد; ولى در هیچ حکمى ما نمى توانیم قیاسى داشته باشیم که هر دو مقدمه ى آن «هست»، ولى نتیجه اش «باید» باشد. اگر مقدمه اى از یک قیاس، «هست» و مقدمه ى دیگرش «باید» باشد، نتیجه «باید» است، نه «هست».

مثلا، خدا ولى نعمت، خالق و منعم است (مقدمه ى اول); ولى نعمت را باید سپاس گزارد (مقدمه ى دوم); پس باید خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود[39] (نتیجه) از مجموع یک باید اخلاقى و یک هست نظرى، یک «باید» اخلاقى استنتاج شده است.

به عبارت ساده مى توان گفت که تمام بایدها و نبایدهاى اخلاقىِ قرآن همگون با فطرت و جان بشرى است، نه تکلیف و تحمیل; و آنچه حق انسان هاست و زندگى دنیوى و اخروى و سعادت و شقاوت آنها را تضمین مى کند، در قالب باید و نباید بیان گردیده است. اما علت به کار بردن اصطلاح «مکلف» براى مردم در فقه اسلامى، این است که مردم بایدها و نبایدهاى دینى را در ظاهر براى خود مشقت زا و تکلّف آور مى دانند و این تکلّف به خاطر انجام یا ترک عملى، به حس بشر نیز نزدیک تر است; اما با نگرش عمیق نسبت به این تکالیف و درک این نکته که هدف از خلقت انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این سعادت محقق نمى شود مگر از طریق بایدها و نبایدهاى دینى، در آن هنگام درمى یابیم که تکالیف و فضایل، براى جان آدمى تشریف است نه تکلیف.

اخلاق سکولار احکام را جداى از فطرت و جان آدمى و نوعى تحمیل بر انسان قلمداد نموده، به همین دلیل آن را رد مى کند; در حالى که باید و نباید دینى حرکت انسان را به سوى کمال و سعادت جهت مى دهد.

ج) مقوله ى اخلاق در پى رضایت خلق است یا خالق؟

همان طور که گذشت، سکولاریسم به حاکمیت خداوند اعتقاد ندارد و به حاکمیت مردم از راه عقل و تدبیر مى اندیشد. آنها اخلاق را مصنوع انسان ها مى دانند و در نتیجه، در پى رضایت خلق هستند نه خالق و آنچه را مردم تحسین یا تقبیح مى کنند اخلاق مى نامند.[40]

اخلاقیات قرآن را مى توان به چهار قسمت ذیل تقسیم کرد:

1. مسائل اخلاقى مرتبط با خالق: شکر منعم، خضوع در مقابل خداوند، رضا و تسلیم در برابر فرمان او و... .

2. مسائل اخلاقى مرتبط با خلق: مانند: تواضع و فروتنى، ایثار، فداکارى، محبت، حسن خلق، همدردى و... .

3. مسائل اخلاقى مرتبط با خویشتن: پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، مدارا با خویشتن در برابر تحمیل فشار، تهذیب روح و... .

4. مسائل اخلاقى مرتبط با جهان آفرینشو طبیعت: عدم اسرافو تبذیر و تخریب و... .[41]

در اخلاق سکولار، مسائل اخلاقى مربوط به ارتباط با خالق را، که مبدأ و ریشه ى تمام اخلاقیات است، کنار گذاشته، به موارد دیگر (ارتباط با خلق، خویشتن و طبیعت) گرایش دارند، آن هم در حد افکار بشرى، نه اندیشه هاى الهى.

اما درباره ى ارزش گذارى رفتار و اخلاق از نظر قرآن باید گفت: انسان در افعال اختیارى خود هدفى را دنبال مى کند که داراى مطلوبیت ذاتى باشد و او را به رستگارى برساند، هر چند بعضى ها در مصادیق این هدف دچار اشتباه مى شوند. قرآن براى رسیدن به هدف اصلى که مطلوبیت ذاتى هم داشته باشد، به انسان توصیه مى کند که رفتار و اعمال و اخلاق خویش را بر اساس سه پایه و اصل ارزش گذارى نماید:

1. انگیزه ى عمل: گاهى عمل اخلاقى و رفتارها، از زاویه ى نیت و انگیزه ى انجام دهنده، متصف به خوبى مى شوند:

انَّما الاَعْمالُ بِالنّیّاتِ;[42] بى گمان، کردار انسان ها در گرو نیت آنهاست.

لِکُلّ امْرىء ما نوى;[43] براى هر کس همان است که قصد کرده است.

در هر عملى لازم است براى رضاى خدا و جلب رضایت او حرکت کنیم:

(إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ);[44] همانا براى رضایت خدا، شما را اطعام مى کنیم.

2. نتیجه ى عمل: قرآن علاوه بر نیت، به نتیجه ى عمل در فرد یا اجتماع اهمیت خاصى مى دهد و در تمام توصیه هاى اخلاقى خود انسان را نتیجه هاى اعمال آگاه مى سازد; مثلا درباره ى دشنام دادن مى فرماید:

(وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم...);[45] به معبود کسانى که غیر خدا را مى خوانند، دشنام ندهید،مبادا آنها از روى جهل خدا را دشنام دهند.

3. نفس عمل: قرآن تأکید فراوانى بر نفس عمل در بعد اخلاق دارد و فطرت[46] و عقل[47] و وحى الهى را ملاک ارزش گذارى آن مى داند.

در اخلاق قرآن، اصالت با انگیزه هاى معنوى است و ذات پاک خداوند، محور اصلى شمرده مى شود و هر انسانى لازم است خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند; و قرآن رفتار اخلاقى را زاییده ى ایمان به خدا و روز قیامت مى شمارد.[48]

اما در اخلاق سکولار آنچه مهم است نتیجه است که لذت و منفعت دنیایى است و کارى به انگیزه و جلب رضایت خداوند و نتیجه ى آن، که عدالت خواهى و حق گرایى است، ندارند.

سارتر مى گوید: همسایه ى ما گاو شیرده دارد; اگر من آن را بدزدم خوب است، چون داراى منفعت است; اما به دلیل این که او هم گاو مرا مى دزدد، این عمل بد است.

د) اخلاق متغیر یا جاودانه

دیدگاه سکولاریسم درباره ى اخلاق این است که همان طور که فرهنگ و تمدن انسان ها در حال رشد و توسعه و دائماً در حال تغییر است، اخلاق نیز متغیر است و در هر زمانى باید اخلاق را متناسب با شرایط مکانى و زمانى خود تغییر دهند.[49]

اما دیدگاه قرآن کاملاً مخالف آن است و اخلاق را نسبى نمى داند تا قابل تغییر باشد; چون تمام انسان ها داراى روح هستند و فضایل اخلاقى براى تهذیب روح است و روح نیز مجرد و تغییرناپذیر است و در گرو زمان و مکان نیست; در نتیجه، اخلاقیات امورى ثابت، پایدار، کلى و نامحدودند. جاودانه بودن اخلاق به این معناست که اگر چیزى خوب است، براى همه و در همه ى عصرها و نسل ها خوب است و مردم هر زمان و مکانى لازم است آن را تحصیل کنند و هم چنین است چیزهاى بد.[50]

نتیجه: اخلاق سکولاریسم هیچ گونه سنخیتى با اخلاق قرآنى ندارد; زیرا مبانى سکولاریسم (عقل، عرف، عقلانیت، علم و...) بر پایه ى غیروحى و عدم توسل به حضور خداوند شکل گرفته است; در حالى که موضوع مسئله ى اخلاق، انسان است و انسان در زندگى فردى و اجتماعى خود، علاوه بر عقل و علم و وجدان، به وحى الهى نیز نیازمند است;[51] هم چنین فضایل اخلاقى قرآنى همگون با فطرت است، نه تحمیل برآن.[52] اسلام با برنامه هاى اجتماعى و اقتصادى و سیاسى و اخلاقى پا به عرصه ى اجتماع نهاده[53] و به مسئله ى تربیت و تزکیه اهمیت ویژه اى نشان داده، تا جایى که تربیت را مقدم به تعلیم نموده است; (وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلّمُهُم الْکِتابِ وَ الحِکْمَة)

نظرات 0
ایات و روایات دلیل بر قابلیت تغییر اخلاق است
تاریخ : یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 | 02:30 ب.ظ | نویسنده : محمد امین تاجداریان
ات و روایات دلیل بر قابلیت تغییر اخلاق است

آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومین(ع) به دست آمده مراجعه كنیم مساله از این هم روشنتر است; زیرا:

1- نفس مساله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموریتى كه آنها براى هدایت و تربیت همه انسانها داشتند، محكمترین دلیل بر امكان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آیاتى مانند: هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزكیهم ویعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏2) (14) و آیات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد كه هدف از ماموریت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هدایت و تربیت و تعلیم و تزكیه همه كسانى بود كه در «ضلال مبین‏» و گمراهى آشكار بودند.

2- تمام آیاتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «یا بنى‏آدم‏» و «یاایها الناس‏» و «یاایها الانسان‏»، و «یا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امكان تغییر «اخلاق رذیله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطابها لغو و بیهوده خواهد بود.

ممكن است گفته شود: این آیات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نباید فراموش كرد كه «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم یكدیگر و به منزله علت و معلولند، و در یكدیگر تاثیر متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كه اخلاق رذیله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نیك و بد نیز اگر تكرار شود تدریجا تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امكان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زیرا مفهومش این است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مكلف به انجام خوبیها و ترك بدیها هستند; این عین جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (15)

4- آیاتى كه با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مى‏كند و از رذایل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نیز دلیل محكمى است‏بر امكان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكیها وقد خاب من دسیها; هر كس نفس خود را تزكیه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.» (سوره شمس - آیه‏9 و 10).

تعبیر به «دسیها» از ماده «دس‏» و «دسیسه‏» در اصل به معنى آمیختن شى‏ء ناپسندى با چیز دیگر است; مثل این كه گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»، این تعبیر نشان مى‏دهد كه طبیعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگیها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.

در آیه‏34 سوره فصلت مى‏خوانیم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینك وبینه عداوة كانه ولى حمیم; بدى را با نیكى دفع كن ناگهان (خواهى دید) همان كسى كه میان تو و او دشمن است گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»

این آیه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنیهاى عمیق كه در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شایسته ممكن است تبدیل به دوستیهاى داغ و ریشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امكان نداشت.

در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مى‏شود مانند احادیث زیر:

1- حدیث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دلیل واضحى بر امكان تغییر صفات اخلاقى است.

2- روایات فراوانى كه تشویق به حسن خلق مى‏كند، مانند: حدیث نبوى: «لو یعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه یحتاج ان یكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، یقین پیدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نیكند!»، (17) نشانه دیگر است.

3- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «الخلق الحسن نصف الدین; اخلاق خوب، نیمى از دین است.» (18)

4- و در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از میوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا كه «علم‏» و «جهل‏» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مى‏باشد.

5- در حدیث دیگرى از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعیف العبادة; بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعیف باشد!» (20)

در این حدیث اولا مقایسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانیا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختیارى است، و ثالثا تشویق به تحصیل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد كه اخلاق یك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختیار! (دقت كنید)

این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در كلمات معصومین(ع) زیاد دیده مى‏شود (21) و همه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغییر است، و گرنه این تعبیرات و تشویقها لغو و بیهوده بود.

6- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم كه به یكى از یارانش به نام «جریر بن عبدالله‏» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا كن!» (22)

كوتاه سخن این كه: كتب روایى ما پس از روایاتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغییر اخلاق آدمى دارد. (23)

این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام كه تشویق به فضائل اخلاقى مى‏كند پایان مى‏دهیم، فرمود: «الكرم حسن السجیة و اجت-ناب الدن-یة; ارزش و كیفیت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)
دلائل طرفداران عدم تغییر اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به روایاتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنین بر مى‏آید كه اخلاق قابل تغییر نیست، از جمله:

1- در حدیث معروفى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است كه فرمود:

«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خیارهم فى الجاهلی-ة خیاره-م فی الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترین آنها در زمان جاهلیت‏بهترین آنها در اسلامند.»

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سیعود الى ما جبل علیه! هر گاه بشنوید كوهى از جایش حركت كرده، تصدیق كنید، اما اگر بشنوید كسى اخلاقش را رها نموده تصدیق نكنید! چرا كه بزودى به همان فطرت خویش باز مى‏گردد!» (25)
پاسخ

تفسیر این گونه روایات به قرینه دلائل روشن سابق و روایاتى كه صراحت در امكان تغییر اخلاق دارد، چندان مشكل نیست.

زیرا این نكته قابل قبول است كه روحیات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اینها دلیل بر این نمى‏شود كه این روحیات قابل تغییر نباشند; و به تعبیر دیگر، این گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه دیده‏ایم كه این افراد بر اثر تعلیم و تربیت‏بكلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیث‏حكم كنیم باید بگوییم كه همه مردم داراى اخلاق نیكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراین، جایى براى اخلاق رذیله طبیعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنید)

در مورد حدیث دوم نیز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخى است كه در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغییر داده‏اند، و تا پایان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنین مخالف تجربیات روزمره ما است كه بسیارى از افراد فاسد را مى‏بینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نیز بر روش جدید مى‏مانند.

كوتاه سخن این كه: در عین قبول تفاوت روحیات و سجایاى اخلاقى مردم با یكدیگر، هیچ كس مجبور نیست كه بر اخلاق بد باقى بماند، یا بر اخلاق خوب; صاحبان سجیه نیك ممكن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجایاى زشت، ممكن است زیر نظر استاد مربى و در سایه خودسازى به بالاترین مراحل كمال عروج نمایند!

این نكته نیز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى این كه اعمال خود را توجیه كنند، به این گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنین آفریده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق دیگرى بیافریند!

به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابلیت تغییر اخلاق نتیجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.
6 - تاریخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاریخچه علم اخلاق‏» پایان مى‏دهیم:

بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم كه حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفرید و ساكن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

سایر پیامبران الهى یكى پس از دیگرى به تهذیب نفوس و تكمیل اخلاق كه خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسیح علیه السلام رسید كه بخش عظیمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكیل مى‏دهد، و همه پیروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظیم; اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است!» (26)

در میان فلاسفه نیز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قدیم الایام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى دیگر از فلاسفه یونان.

به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به گواهى روایات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان یكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.

زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام و یاران با فضیلت آنان، گواه روشنى بر موقعیت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما این كه «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آیت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم مى‏كند:

الف - مى‏گوید اولین كسى كه علم اخلاق را تاسیس كرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى علیه السلام ) بعد از بازگشت از صفین، اساس و ریشه مسائل اخلاقى را تبیین فرمود; و ملكات فضیلت و صفات رذیلت‏به عالیترین وجهى در آن مورد تحلیل قرار گرفته است! (27)

این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضى در نهج‏البلاغه) گروهى دیگر از علماى شیعه نقل كرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نیز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزاید:

«لو كان من الحكمة ما یجب ان یكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چیزى باشد كه با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»

ب - نخستین كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعیل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‏زیست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تالیف كرد (كه نخستین كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان این علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تالیفى نبوده‏اند، از آن جمله:

«سلمان فارسى‏» است كه از على علیه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكیم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت; سلمان فارسى همانند لقمان حكیم است - دانش اولین و آخرین را داشت و او دریاى بى پایانى بود و او از ما اهل‏بیت است.» (28)

2 - «ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترویج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیرى‏هاى او با خلیفه سوم «عثمان‏» و همچنین «معاویه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این كار نهاد.

3 - «عمار یاسر» است كه سخن امیرمؤمنان على علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «این اخوانى الذین ركبوا الطریق ومضوا على الحق، این عمار... ثم ضرب یده على لحیته الشریفة الكریمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذین تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار یاسر!... سپس دست‏به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را میراندند!» (29)

4- «نوف بكالى‏» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشید، و داراى مقام والایى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.

5- «محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روایات به عنوان یكى از شیعیان خاص على علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- «جارود بن منذر» كه از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائى دارد.

7- «حذیفة بن منصور» كه از یاران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»

8- «عثمان بن سعید عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار یاسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «لیس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»

و بسیارى دیگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.

ضمنا در طول تاریخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن میان، كتب زیر را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه یكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم كتاب «الآداب‏» و كتاب «مكارم الاخلاق‏» را داریم كه نوشته «على بن احمد كوفى‏» است.

3- كتاب «طهارة النفس‏» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسكویه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف این فن است; او كتاب دیگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نیز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نیست.

4- كتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏یكى دیگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» یكى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد مى‏كنیم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.

6- در قرون دیگر نیز كتابهایى مانند ارشاد دیلمى، مصابیح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسى، و محجة البیضاء فیض كاشانى كه اثر بسیار بزرگى در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان دیگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه‏» بیان نموده است. (31)

این نكته نیز حائز اهمیت است كه بسیارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سیر و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار یافته است، و نیز بعضى از كتابها فصل یا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصیص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زیادى از آن در زمینه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترین سرمایه‏ها براى این علم محسوب مي ‏شود.

 


محمد امین تاجداریان بازدید : 5 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)


آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومین(ع) به دست آمده مراجعه كنیم مساله از این هم روشنتر است; زیرا:

1- نفس مساله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموریتى كه آنها براى هدایت و تربیت همه انسانها داشتند، محكمترین دلیل بر امكان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آیاتى مانند: هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزكیهم ویعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏2) (14) و آیات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد كه هدف از ماموریت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هدایت و تربیت و تعلیم و تزكیه همه كسانى بود كه در «ضلال مبین‏» و گمراهى آشكار بودند.

2- تمام آیاتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «یا بنى‏آدم‏» و «یاایها الناس‏» و «یاایها الانسان‏»، و «یا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امكان تغییر «اخلاق رذیله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطابها لغو و بیهوده خواهد بود.

ممكن است گفته شود: این آیات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نباید فراموش كرد كه «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم یكدیگر و به منزله علت و معلولند، و در یكدیگر تاثیر متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كه اخلاق رذیله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نیك و بد نیز اگر تكرار شود تدریجا تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امكان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زیرا مفهومش این است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مكلف به انجام خوبیها و ترك بدیها هستند; این عین جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (15)

4- آیاتى كه با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مى‏كند و از رذایل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نیز دلیل محكمى است‏بر امكان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكیها وقد خاب من دسیها; هر كس نفس خود را تزكیه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.» (سوره شمس - آیه‏9 و 10).

تعبیر به «دسیها» از ماده «دس‏» و «دسیسه‏» در اصل به معنى آمیختن شى‏ء ناپسندى با چیز دیگر است; مثل این كه گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»، این تعبیر نشان مى‏دهد كه طبیعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگیها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.

در آیه‏34 سوره فصلت مى‏خوانیم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینك وبینه عداوة كانه ولى حمیم; بدى را با نیكى دفع كن ناگهان (خواهى دید) همان كسى كه میان تو و او دشمن است گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»

این آیه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنیهاى عمیق كه در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شایسته ممكن است تبدیل به دوستیهاى داغ و ریشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امكان نداشت.

در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مى‏شود مانند احادیث زیر:

1- حدیث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دلیل واضحى بر امكان تغییر صفات اخلاقى است.

2- روایات فراوانى كه تشویق به حسن خلق مى‏كند، مانند: حدیث نبوى: «لو یعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه یحتاج ان یكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، یقین پیدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نیكند!»، (17) نشانه دیگر است.

3- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «الخلق الحسن نصف الدین; اخلاق خوب، نیمى از دین است.» (18)

4- و در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از میوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا كه «علم‏» و «جهل‏» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مى‏باشد.

5- در حدیث دیگرى از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعیف العبادة; بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعیف باشد!» (20)

در این حدیث اولا مقایسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانیا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختیارى است، و ثالثا تشویق به تحصیل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد كه اخلاق یك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختیار! (دقت كنید)

این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در كلمات معصومین(ع) زیاد دیده مى‏شود (21) و همه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغییر است، و گرنه این تعبیرات و تشویقها لغو و بیهوده بود.

6- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم كه به یكى از یارانش به نام «جریر بن عبدالله‏» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا كن!» (22)

كوتاه سخن این كه: كتب روایى ما پس از روایاتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغییر اخلاق آدمى دارد. (23)

این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام كه تشویق به فضائل اخلاقى مى‏كند پایان مى‏دهیم، فرمود: «الكرم حسن السجیة و اجت-ناب الدن-یة; ارزش و كیفیت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)
دلائل طرفداران عدم تغییر اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به روایاتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنین بر مى‏آید كه اخلاق قابل تغییر نیست، از جمله:

1- در حدیث معروفى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است كه فرمود:

«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خیارهم فى الجاهلی-ة خیاره-م فی الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترین آنها در زمان جاهلیت‏بهترین آنها در اسلامند.»

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سیعود الى ما جبل علیه! هر گاه بشنوید كوهى از جایش حركت كرده، تصدیق كنید، اما اگر بشنوید كسى اخلاقش را رها نموده تصدیق نكنید! چرا كه بزودى به همان فطرت خویش باز مى‏گردد!» (25)
پاسخ

تفسیر این گونه روایات به قرینه دلائل روشن سابق و روایاتى كه صراحت در امكان تغییر اخلاق دارد، چندان مشكل نیست.

زیرا این نكته قابل قبول است كه روحیات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اینها دلیل بر این نمى‏شود كه این روحیات قابل تغییر نباشند; و به تعبیر دیگر، این گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه دیده‏ایم كه این افراد بر اثر تعلیم و تربیت‏بكلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیث‏حكم كنیم باید بگوییم كه همه مردم داراى اخلاق نیكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراین، جایى براى اخلاق رذیله طبیعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنید)

در مورد حدیث دوم نیز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخى است كه در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغییر داده‏اند، و تا پایان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنین مخالف تجربیات روزمره ما است كه بسیارى از افراد فاسد را مى‏بینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نیز بر روش جدید مى‏مانند.

كوتاه سخن این كه: در عین قبول تفاوت روحیات و سجایاى اخلاقى مردم با یكدیگر، هیچ كس مجبور نیست كه بر اخلاق بد باقى بماند، یا بر اخلاق خوب; صاحبان سجیه نیك ممكن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجایاى زشت، ممكن است زیر نظر استاد مربى و در سایه خودسازى به بالاترین مراحل كمال عروج نمایند!

این نكته نیز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى این كه اعمال خود را توجیه كنند، به این گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنین آفریده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق دیگرى بیافریند!

به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابلیت تغییر اخلاق نتیجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.
6 - تاریخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاریخچه علم اخلاق‏» پایان مى‏دهیم:

بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم كه حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفرید و ساكن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

سایر پیامبران الهى یكى پس از دیگرى به تهذیب نفوس و تكمیل اخلاق كه خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسیح علیه السلام رسید كه بخش عظیمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكیل مى‏دهد، و همه پیروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظیم; اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است!» (26)

در میان فلاسفه نیز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قدیم الایام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى دیگر از فلاسفه یونان.

به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به گواهى روایات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان یكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.

زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام و یاران با فضیلت آنان، گواه روشنى بر موقعیت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما این كه «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آیت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم مى‏كند:

الف - مى‏گوید اولین كسى كه علم اخلاق را تاسیس كرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى علیه السلام ) بعد از بازگشت از صفین، اساس و ریشه مسائل اخلاقى را تبیین فرمود; و ملكات فضیلت و صفات رذیلت‏به عالیترین وجهى در آن مورد تحلیل قرار گرفته است! (27)

این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضى در نهج‏البلاغه) گروهى دیگر از علماى شیعه نقل كرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نیز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزاید:

«لو كان من الحكمة ما یجب ان یكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چیزى باشد كه با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»

ب - نخستین كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعیل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‏زیست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تالیف كرد (كه نخستین كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان این علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تالیفى نبوده‏اند، از آن جمله:

«سلمان فارسى‏» است كه از على علیه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكیم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت; سلمان فارسى همانند لقمان حكیم است - دانش اولین و آخرین را داشت و او دریاى بى پایانى بود و او از ما اهل‏بیت است.» (28)

2 - «ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترویج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیرى‏هاى او با خلیفه سوم «عثمان‏» و همچنین «معاویه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این كار نهاد.

3 - «عمار یاسر» است كه سخن امیرمؤمنان على علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «این اخوانى الذین ركبوا الطریق ومضوا على الحق، این عمار... ثم ضرب یده على لحیته الشریفة الكریمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذین تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار یاسر!... سپس دست‏به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را میراندند!» (29)

4- «نوف بكالى‏» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشید، و داراى مقام والایى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.

5- «محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روایات به عنوان یكى از شیعیان خاص على علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- «جارود بن منذر» كه از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائى دارد.

7- «حذیفة بن منصور» كه از یاران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»

8- «عثمان بن سعید عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار یاسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «لیس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»

و بسیارى دیگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.

ضمنا در طول تاریخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن میان، كتب زیر را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه یكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم كتاب «الآداب‏» و كتاب «مكارم الاخلاق‏» را داریم كه نوشته «على بن احمد كوفى‏» است.

3- كتاب «طهارة النفس‏» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسكویه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف این فن است; او كتاب دیگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نیز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نیست.

4- كتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏یكى دیگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» یكى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد مى‏كنیم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.

6- در قرون دیگر نیز كتابهایى مانند ارشاد دیلمى، مصابیح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسى، و محجة البیضاء فیض كاشانى كه اثر بسیار بزرگى در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان دیگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه‏» بیان نموده است. (31)

این نكته نیز حائز اهمیت است كه بسیارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سیر و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار یافته است، و نیز بعضى از كتابها فصل یا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصیص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زیادى از آن در زمینه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترین سرمایه‏ها براى این علم محسوب مى‏شود.

محمد امین تاجداریان بازدید : 4 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)


این بحث از مهمترین مباحث قرآنى است، و از یك نظر مهمترین هدف انبیاى الهى را تشكیل مى‏دهد، زیرا بدون اخلاق نه دین براى مردم مفهومى دارد، و نه
دنیاى آنها سامان مى‏یابد; همان‏گونه كه گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده ‏اند

قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شایسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غیر این صورت حیوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چیز را ویران مى‏كند، و به آتش مى‏كشد; براى رسیدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مى‏كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ویرانگر تخم تفرقه و نفاق مى‏پاشد، و بى‏گناهان را به خاك و خون مى‏كشد!

آرى! او ممكن است‏به ظاهر متمدن باشد ولى در این حال حیوان خوش علفى است، كه نه حلال را مى‏شناسد و نه حرام را! نه فرقى میان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در میان ظالم و مظلوم!

با این اشاره به سراغ قرآن مى‏رویم و این حقیقت را از زبان قرآن مى‏شنویم; در آیات زیر دقت كنید:

1 - هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم ویعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏2)

2 - لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره آل عمران، 164)

3 - كما ارسلنا فیكم رسولا منكم یتلوا علیكم آیاتنا و یزكیكم و یعلمكم الكتاب و الحكمة و یعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آیه‏151)

4 - ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتك و یعلمهم الكتاب و الحكمة و یزكیهم انك انت العزیز الحكیم (سوره بقره، آیه‏129)

5 - قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها (سوره شمس، آیات‏9 و 10)

6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آیات 14 و 15)

7 - و لقد آتینا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آیه‏12)

ترجمه:

1 - او كسى است كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكیه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هرچند پیش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشید) هنگامى كه در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت كه آیات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت‏به آنها بیاموزد، هرچند پیش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

3 - همان‏گونه (كه با تغییر قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتیم) رسولى از خودتان در میانتان فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت‏بیاموزد، و آنچه را نمى‏دانستید، به شما یاد دهد.

4 - پروردگارا! در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز! تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت‏بیاموزد و پاكیزه كند، زیرا تو توانا و حكیمى (و بر این كار قادرى)!

5 - هركس نفس خود را پاك و تزكیه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت!

6 - به یقین كسى كه پاكى جست (و خود را تزكیه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را یاد كرد، سپس نماز خواند!

7 - ما به لقمان حكمت (ایمان و اخلاق) آموختیم (و به او گفتیم) شكر خدا را به جا آور!

چهار آیه‏نخستین در واقع یك حقیقت را دنبال مى‏كند، و آن این‏كه یكى از اهداف اصلى بعثت پیامبراسلام صلى الله علیه و آله تزكیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آیات الهى و تعلیم كتاب و حكمت كه در نخستین آیه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزكیه نفوس و تربیت انسانها; همان چیزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكیل مى‏دهد.

شاید به همین دلیل «تزكیه‏» در این آیه بر «تعلیم‏» پیشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكیه‏» است هرچند در عمل «تعلیم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آیه‏دیگر (آیه دوم و سوم و چهارم از آیات مورد بحث) «تعلیم‏» بر «تزكیه اخلاق‏» پیشى گرفته، ناظر به ترتیب طبیعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعلیم‏» مقدمه‏اى ست‏براى «تربیت و تزكیه‏»; بنابراین، آیه‏اول و آیات سه گانه اخیر هر كدام به یكى از ابعاد این مساله مى‏نگرد. (دقت كنید)

این احتمال در تفسیر آیات چهارگانه فوق نیز دور نیست كه منظور از این تقدیم و تاخیر این است كه این دو (تعلیم و تربیت) در یكدیگر تاثیر متقابل دارند; یعنى، همان‏گونه كه آموزشهاى صحیح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكیه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نیز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى‏تواند به حقیقت علم برسد كه از «لجاجت‏» و «كبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب كوركورانه‏» كه سد راه پیشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غیر این صورت این گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.

این نكات نیز در آیات چهارگانه فوق قابل دقت است:

اولین آیه، قیام پیغمبرى كه معلم اخلاق است‏به عنوان یكى از نشانه‏هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعلیم و تربیت‏» را «ضلال مبین‏» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبین) و این نهایت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.

در دومین آیه، بعثت پیامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت است‏به عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظیم از ناحیه خداوند شمرده است; این نیز دلیل دیگرى بر اهمیت اخلاق است.

در سومین آیه كه بعد از آیات تغییر قبله (از بیت المقدس به كعبه) آمده و این تحول را یك نعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرماید: این نعمت همانند اصل نعمت قیام پیامبراسلام صلى الله علیه و آله است كه با هدف تعلیم و تربیت و تهذیب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذیر نبود انجام گرفته است. (1)

نكته دیگرى كه در چهارمین آیه قابل دقت است، این است كه در این جا با تقاضاى ابراهیم و دعاى او در پیشگاه خدا روبه‏رو مى‏شویم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از این امر مهم الهى، دعاهایى مى‏كند كه یكى از مهمترین آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذریه‏» اوست، و بعثت پیامبرى كه كار او تعلیم كتاب و حكمت و تربیت و تزكیه نفوس باشد.

این نكته نیز در پنجمین آیه جلب توجه مى‏كند كه قرآن پس از ذكر طولانى‏ترین سوگندها كه مجموعه‏اى از یازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمین و آسمان و ماه و خورشید و نفوس انسانى است، مى‏گوید: «آن كس كه نفس خویش را تزكیه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مایوس و ناامید گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».

این تاكیدهاى پى در پى و بى‏نظیر دلیل روشنى است‏بر اهمیتى كه قرآن مجید براى پرورش اخلاق و تزكیه نفوس قائل است، و گویى همه ارزشها را در این ارزش بزرگ خلاصه مى‏كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.

همین معنى با مختصر تفاوتى در آیه‏ششم آمده و جالب این كه «تزكیه اخلاق‏» در آن مقدم بر نماز و یاد خدا ذكر شده كه اگر تزكیه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانیتى به بار مى‏آورد.

و بالاخره در آخرین آیه، از معلم بزرگ اخلاق یعنى لقمان سخن مى‏گوید و از علم اخلاق به «حكمت‏» تعبیر مى‏كند و مى‏گوید: «ما (موهبت‏بزرگ) حكمت را به لقمان دادیم، سپس به او دستور دادیم كه شكر خدا را در برابر این نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتینا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».

با توجه به این كه ویژگى «لقمان حكیم‏» آن چنان كه از آیات سوره لقمان استفاده مى‏شود تربیت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود كه منظور از «حكمت‏» در این جا همان «حكمت عملى‏» و آموزشهایى است كه منتهى به آن مى‏شود یعنى «تعلیم‏» براى «تربیت‏»!

باید توجه داشت كه حكمت همان‏گونه كه بارها گفته‏ایم در اصل به معنى «لجام‏» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنین فضائل اخلاقى انسان را از بدیها و كژیها باز مى‏دارد، این واژه بر آن اطلاق شده است.

محمد امین تاجداریان بازدید : 4 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)



در این جا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم; «اخلاق‏» جمع «خلق‏» (بر وزن قفل) و «خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته «راغب‏» در كتاب «مفردات‏»، این دو واژه در اصل به یك ریشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هیئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى‏بیند و خلق به معنى قوا و سجایا و صفات درونى است كه با چشم دل دیده مى‏شود.

بنابراین مى‏توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقیات درونى انسان ناشى مى‏شود، نیز اخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

«اخلاق‏» را از طریق آثارش نیز مى‏توان تعریف كرد، و آن این‏كه «گاه فعلى كه از انسان سر مى‏زند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى‏زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به دیگران) دلیل به این است كه یك ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.

اینجاست كه «ابن مسكویه‏» در كتاب «تهذیب الاخلاق وتطهیر الاعراق‏»، مى‏گوید: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهایى دعوت مى‏كند بى آن كه نیاز به تفكر و اندیشه داشته باشد.» (8)

همین معنى را مرحوم فیض كاشانى در كتاب «حقایق‏» آورده است، آنجا كه مى‏گوید: «بدان كه خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نیاز به فكر و اندیشه از آن صادر مى‏شود.» (9)

و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مى‏كنند: «ملكاتى كه سرچشمه پدیدآمدن كارهاى نیكو است و اخلاق خوب و ملكات فضیله نامیده مى‏شود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذیله مى‏گویند.

و نیز از همین جا مى‏توان علم اخلاق را چنین تعریف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ریشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه‏هاى اكتساب این صفات نیك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهد».

البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق‏» اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر كسى پیوسته آثار خشم و عصبانیت نشان مى‏دهد به او مى‏گویند: این اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى‏كند مى‏گویند: این اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع این دو، علت و معلول یكدیگرند كه نام یكى بر دیگرى اطلاق مى‏شود.

بعضى از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف كرده‏اند كه از نظر نتیجه با تعریفهایى كه ما مى‏كنیم یكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق‏» از یكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس‏» مى‏خوانیم كه مى‏گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه كه باید باشد.» (10)

در حالى كه بعضى دیگر كه بینشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكیه) در تعریف علم اخلاق مى‏گوید: «مجموع قوانین رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)

این سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهمیت‏خاصى قائل نیستند بلكه از نظر آنان رسیدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چیزى جز اسباب وصول به هدف نیست

محمد امین تاجداریان بازدید : 6 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)


به طور کلی سه راه برای تهذیب اخلاق و کسب ملکات فاضله اخلاقی وجود دارد:
قرآن

1. یکی همان روشی است که در علم اخلاق یونان باستان و مانند آن مطرح بوده و تاکنون رونق دارد که برای مصالح و اهداف دنیوی و جلب ستایش و مدح مردم کارهای اخلاقی انجام می‌شود. مثلاً می‌گویند عدالت باعث آرامش قلبی و محبوبیت میان مردم می‌شود و حتی بعد از مرگ مردم از انسان به نیکی یاد می‌کنند. یا مثلاً عفت و قناعت سبب عزت و عظمت و منزلت انسان در چشم مردم می‌شود. و مانند آن.

گرچه این روش برای تهذیب اخلاق از نبود آن بهتر است اما قرآن هرگز این روش را به کار نگرفته است.

2. روش دوم آن است که کارهای اخلاقی برای اهداف متعالی اخروی و پاداش نیک الهی انجام شود. این روش در ادیان آسمانی دیگر مطرح بوده و اسلام نیز آن را امضاء کرده و بدان اهمیت داده است.

3. روش سوم، که اختصاص به قرآن دارد و ظاهراً در کتب آسمانی دیگر و تعالیم انبیاء پیشین عنوان نشده و در رهاورد حکمای الهی قبل از اسلام نیز مطرح نگردیده، آن است که انسان خود را از نظر علمی و اخلاقی به گونه تربیت کند و بسازد که اصلاً زمینه رذایل نفسانی و اخلاقی در جان او پدید نیاید، یعنی نسبت به رذایل اخلاقی حالت دفع داشته باشد نه رفع. مثلا کسی که به این پیام قرآن که فرمود: « إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا »17 و یا فرمود: «ان القوة لله جمیعاً»18 معرفت حاصل نماید و آن را در سرزمین جان خود پیاده کند، دیگر زمینه‌ای برای ریا، خوف از غیر خدا، امید به غیرخدا، و گرایش به غیر خدا، در دل او وجود نداشته، و همواره رضای الهی، امید به خدا، خوف الهی، ابتهاج و لذت، تکیه گاه، و وابستگی او تنها به خداوند خواهد بود. پس دیدگاه قرآن درباره تهذیب اخلاق با دو دیدگاه قبلی تفاوت جوهری دارد، زیرا از نظر قرآن کریم تهذیب اخلاق بالاتر از تحصیل فضایل انسانی است، یعنی برای جلب خوشنودی خداوند متعال مطرح است.


. ارتباط قرآن و حکمت (به معنای اخلاقی)

یکی از جلوه‌های پربرکت ارتباط متقابل قرآن و اخلاق، حکمت است که از اصول اساسی اخلاق است و فروعات متعدد دارد،7 جالب توجه آن که قرآن که خود حکمت است. «یس، وَالْقُرْآنِ الْحَکیمِ »8 و از نزد خداوند حکیم نازل شده درباره حکمت به معنای اخلاقی سخن فراوان گفته است که از جمله درباره تعقل و تفکر که یکی از فروع و شعبه‌های حکمت به معنای اخلاقی است، ‌بیش از 300 آیه آمده و مردم را به اندیشه و فکر فراخوانده‌اند و یا به پیامبر آموخته است که برای اثبات حقایق و پاسخ‌ به شبهات چگونه استدلال کند. و زیباتر این که حتی آیه در قرآن نیامده که به مردم دستور بدهد تا بدون آگاهی و معرفت ایمان بیاورد. و یا عملی را انجام دهد تا جایی که بسیاری از مسایل که عقل و اندیشه از درک عمق فلسفه تشریع آن عاجز است، قرآن فلسفه آنگونه احکام را به روش استدلال گونه مطرح کرده است. مثلاً درباره نماز فرمود: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکرِ وَلَذِکرُ اللَّهِ أَکبَرُ »؛9 و یا در فلسفه وضو گرفتن فرمود: « مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـکن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ » ؛ بلکه می خواهد که شما را پاکیزه سازد و نعمتش را بر شما تمام کند ، باشد که سپاس گزارید .10 و 11

و از سوی دیگر در راستای بیان ارتباط متقابل قرآن و اخلاق باید گفت که بهره‌مندی علمی و عملی از قرآن در سایه حکمت به معنای اخلاقی بیشتر حاصل می‌شود. زیرا گر چه دعوت قرآن همگانی است امّا افرادی که دارای زکاوت، سرعت فهم، تعقل، صفای ذهنی بیشتراند، بهتر از زمزم زلال معارف قرآن می‌توانند استفاده کنند. و این مسأله نمایانگر ارتباط متقابل قرآن و اخلاق است. 

محمد امین تاجداریان بازدید : 8 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)




آنچه از آیات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجید به مسائل اخلاقى و تهذیب نفوس به عنوان یك مساله اساسى و زیربنایى است كه برنامه‏هاى دیگر از آن نشات مى‏گیرد; و به تعبیر دیگر، بر تمام احكام و قوانین اسلامى سایه افكنده است.

آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترین هدفى است كه ادیان آسمانى بر آن تكیه مى‏كنند، و ریشه همه اصلاحات اجتماعى و وسیله مبارزه با مفاسد و پدیده‏هاى ناهنجار مى‏شمرند.

اكنون به روایات اسلامى باز مى‏گردیم و اهمیت این مساله را در روایات جستجو مى‏كنیم.
 
اهمیت اخلاق در روایات اسلامى

این مساله در احادیثى كه از شخص پیامبراكرم صلى الله علیه و آله و همچنین از سایر پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده است‏با اهمیت فوق‏العاده‏اى تعقیب شده، كه به عنوان نمونه چند حدیث پرمعناى زیر را از نظر مى‏گذرانیم:

1- در حدیث معروفى از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكمیل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (2)

و در تعبیر دیگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (3)

و در تعبیر دیگرى: « بعثت‏بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)

تعبیر به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد كه تمام اهداف بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله در همین امر یعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.

2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم كه فرمود: «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ینبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبیل النجاح; اگر ما امید و ایمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى‏داشتیم، شایسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برویم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پیروزى و موفقیت هستند.» (5)

این حدیث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قیامت است‏بلكه زندگى دنیا نیز بدون آن سامان نمى‏یابد! (در این باره در آینده به خواست‏خدا بحثهاى مشروحترى خواهیم داشت)

3- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله آمده است كه فرمود: «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بینه وبین عباده فحسب احدكم ان یتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسیله ارتباط میان خودش و بندگانش قرار داده، همین بس كه هر یك از شما دست‏به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)

به‏تعبیر دیگر، خداوند بزرگترین معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزدیكى به خدا جز از طریق تخلق به اخلاق الهى مكان پذیر نیست!

بنابراین، هر فضیلت اخلاقى رابطه‏اى میان انسان و خدا ایجاد مى‏كند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزدیكتر مى‏سازد.

زندگى پیشوایان دینى نیز سرتاسر بیانگر همین مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى‏كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در این راه بودند و به واست‏خدا در مباحث آینده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهیم شد; و همین بس كه قرآن مجید به هنگام بیان مقام والاى پیامبراسلام صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: «وانك لعلى خلق عظیم; تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى!»

محمد امین تاجداریان بازدید : 3 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)


[2]. عبدالواحد آمدى، غرر الحکم و درر الکلم، (تهران: چ چهارم، 1337) ج 1، ص 124.

[3]. مائده: 8.

[4]. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، (قم: انتشارات دار الکتب الاسلامیه، چ چهاردهم، 1374) ج 4، ص 302.

[5]. طبرسى، مجمع البیان، (قم: مکتبة آیة الله مرعشى، 1413) ج 2، ص 69.

[6]. شعبة الحرانى، تحف العقول، (قم: انتشارات علمیة الاسلامیه، چ اول، 1363) ص 89.

[7]. ممتحنه: 8.

[8]. ممتحنه: 9.

[9]. مائده: 42.

[10]. وسائل الشیعه، ج 15، باب 19، ح 1.

[11]. بقره: 190.

[12]. محمد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، (قم: منشورات جامعه ى مدرسین) ج 2، ص 61.

[13]. نهج البلاغه، نامه ى 53.

[14]. انفال: 55 ـ 56.

[15]. مائده: 1.

[16]. توبه: 4.

[17]. نهج البلاغه، نامه ى 53.

[18]. انفال: 58.

[19]. نساء: 58.

[20]. طبرسى، مجمع البیان، (بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چ اول، 1415) ج 3، ص 12.

[21]. انفال: 27.

[22]. آل عمران: 75.

[23]. حویزى، تفسیر نور الثقلین، (بیروت: مؤسسة التاریخ العربى، چ چهارم، 1422) ج 2، ص 82.

[24]. مفردات راغب، ذیل ماده ى «خلق».

[25]. ناصر مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، (قم: مدرسه امام على بن ابیطالب(علیه السلام)، چ اول، سال 1377)، ج 1، ص 24.

[26]. مجله معرفت، ش 15، سال 1374، ش سوم، دوره 4، ص 4 ـ 17.

[27]. محمدعلى داعى نژاد، اخلاق سکولار در رویارویى با فقه و فقهاء، مجله آفتاب، ش 20، آبان 1381، ص 90، به نقل از فیض کاشانى، المحجة البیضاء، ج 1، ص 59.

[28]. عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه ها، (تهران: موسسه ى اندیشه و فرهنگ دینى، چ اول، 1381)، ص 327.

[29]. ر.ک: عبدالله نصرى، انتظار بشر از دین، (تهران: اندیشه معاصر، 1378)، ج 1، ص 351 به بعد.

[30]. محمدعلى داعى نژاد، مجله ى صباح، ش 7 ـ 8، (مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه)، ص 53.

[31]. عبدالله نصرى، همان، ص 357.

[32]. (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الاِْنسَـنَ لَفِى خُسْر...) عصر، 1. و ر.ک: عبدالله جوادى آملى، اخلاق در قرآن، (قم: انتشارات اسراء) ج 10، ص 131.

[33]. ر.ک: عبدالکریم سروش، «معنا و مبناى سکولاریسم» مجله ى کیان، ش 26، مرداد و شهریور 74، سال 5، ص 4 ـ 13; و «معیشت و فضیلت»، همان، ش 25، ص 2 ـ 11; مجله ى معرفت، ش 15، ص 4 ـ 17.

[34]. مجله ى کیان، ش 26، ص 6.

[35]. ناصر مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 84.

[36]. الرحمن: 1 و 2; ر.ک: عبدالله جوادى آملى، اخلاق در قرآن، ج 10، ص 139.

[37]. محمدعلى داعى نژاد، همان، ص 57.

[38]. ر.ک: عبدالکریم سروش، همان.

[39]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 42.

[40]. عبدالکریم سروش، همان.

[41]. ناصر مکارم شیرازى، اخلاق در قرآن، ص 104.

[42]. حر عاملى، وسائل الشیعه، (بیروت: دار احیاء التراث العربى)، ج 1، ص 34.

[43]. همان، ج 1، ص 35; بقره: 264 ـ 265.

[44]. دهر: 9.

[45]. انعام: 108.

[46]. (وَ نَفْس وَ مَا سَوَّیهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَیهَا); و سوگند به نفس آدمى و آن کس که آن را منظم ساخته و سپس فجور و تقوا (خیر و شر) را به او الهام کرده است (شمس: 7ـ8).

[47]. (یجعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ); خداوند پلیدى و گناه را بر کسانى قرار مى دهد که تعقل نمى کنند (یونس: 100).

[48]. ابراهیم: 5 ـ 24.

[49]. ر.ک: عبدالکریم سروش، همان.

[50]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 125.

[51]. همان، ص 139.

[52]. روم: 30.

[53]. حجرات: 13.

[54]. جمعه: 2; ر.ک: جعفر سبحانى، سیستم اخلاق اسلامى، (قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1369)، ص 15 و ر.ک: محمدتقى فرجى، اسلام و سکولاریسم، (تهران: بنیاد حکمت و اندیشه، چ اول، 1376

- در جمله «و یعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» به شما امورى تعلیم مى‏دهد كه امكان داشت‏خودتان آن را بدانید!» دقت كنید كه سخن از تعلیم علومى به میان مى‏آورد كه وصول به آن براى انسان از غیر طریق وحى غیر ممكن است!

2- كنز العمال، حدیث 52175 (جلد3، صفحه‏16).

3- همان مدرك، حدیث 5218.

4- بحار، جلد66، صفحه 405.

5- مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه‏283. (چاپ قدیم).

6- تنبیه الخواطر، صفحه 362.

7- سوره قلم، آیه‏4.

8- تهذیب الاخلاق، صفحه 51.

9- حقائق، صفحه 54.

10- فلسفه اخلاق، صفحه‏9.

11- الاخلاق النظریه، صفحه 10.

12- پیام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص‏86 تا 98.

13- محقق نراقى در جامع السعادات این نظریه را برگزیده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).

14- آیه‏164 آل عمران نیز همین مضمون را در بردارد.

15- به اصول‏كافى، جلد 1، ص 155و كشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه‏شود.

16- سفینة البحار، (ماده خلق).

17- بحار، جلد 10، ص‏369.

18- بحار، ج 71، ص 385.

19- غررالحكم، 1280 - 1281.

20- مهجة البیضاء، ج 5، ص‏93.

21- مرحوم كلینى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص‏99) هیجده روایت در این زمینه نقل‏كرده است.

22- سفینة البحار، ماده خلق.

23- به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم میزان الحكمة و جلد اول سفینة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرمایید.

24- غرر الحكم.

25- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.

26- سوره قلم، آیه‏4.

27- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسیارى از دعاها و مناجاتهاى دیگر نیز در طلیعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هیچ اثرى با آنها برابرى نمى‏كند.

28- بحار، ج 22، ص 391.

29- نهج البلاغه، خطبه 182.

30- تلخیص و اقتباس با تغییرات و اضافاتى از كتاب «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.

31- الذریعه، جلد اول.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 190
  • کدهای اختصاصی

    خلاصه امار سایت
    بازدید امروز
    :
    بازدید دیروز
    :
    افراد آنلاین:
    بازدید کل:
    « نمایش آمار کامل »
    powered by webgozar

    حدیث موضوعی

    کد بارش ستاره